ترجمه فارسی
استاد کلاغ,بر بالای درخت نشسته بود
در منقارش تکه ای پنیر نگه داشته بود
برانگخیته شده از بوی پنیر
با او بدین گونه زبان سخن گفت:
درود,آقای کلاغ
چه دلربایی, به دیدگانم چه زیبایی
بی دروغ,اگر خواندنت
بسان بال و پرت باشد
شما ققنوس ساکنین این جنگل هستی
با شنیدن این سخنان کلاغ ذوق زده شده
و برای نشان دادن آواز خوشش
منقارش را برگشود و گذاشت که طعمه اش بیافتد
روباه آن را گرفت و گفت:
آقای عزیز من
بدان که هر چاپلوسی
به بهای اغوا شدن شنونده به زندگی خود ادامه میدهد
این درس,ارزش پنیر را داشت,بی گمان
کلاغ شرمسار و سرگشته
به خود قول داد,اندکی دیر هنگام,که هرگز فریب این حقه را نخورد
نظرات کاربران