مجله موسیقی ملود
0

آهنگ انگلیسی The Nights از Avicii به همراه متن و ترجمه مجزا

Once upon a younger yearWhen all our shadows disappearedThe animals inside came out to playWent face to face with all our fearsLearned our lessons through the tearsMade memories we knew would never fade
One day, my father, he told me, “Son, don’t let it slip away”He took me in his arms, I heard him say“When you get older, your wild heart will live for younger daysThink of me if ever you’re afraid”
He said, “One day, you’ll leave this world behindSo live a life you will remember”My father told me when I was just a child“These are the nights that never die”My father told me
“When thunderclouds start pouring downLight a fire they can’t put outCarve your name into those shining stars”He said, “Go venture far beyond the shoresDon’t forsake this life of yoursI’ll guide you home no matter where you are”
One day, my father, he told me, “Son, don’t let it slip away”When I was just a kid, I heard him say“When you get older, your wild heart will live for younger daysThink of me if ever you’re afraid”
He said, “One day, you’ll leave this world behindSo live a life you will remember”My father told me when I was just a child“These are the nights that never die”My father told me
“These are the nights that never die”My father told me
My father told me

ترجمه فارسی

روزی روزگاری، سال جوان‌تر
وقتی تمام سایه‌هایمان ناپدید شدند
حیوانات داخل خانه برای بازی بیرون آمدند
با تمام ترس‌هایمان روبرو شدیم
درس‌هایمان را از میان اشک‌ها آموختیم
خاطراتی ساختیم که می‌دانستیم هرگز محو نخواهند شد
یه روز، پدرم، بهم گفت: «پسرم، نذار از دستت بره»
او مرا در آغوش گرفت، شنیدم که گفت
«وقتی پیرتر می‌شوی، قلب وحشی‌ات برای روزهای جوانی زنده خواهد ماند.»
هر وقت ترسیدی به من فکر کن”
گفت: «روزی، این دنیا را پشت سر خواهی گذاشت.»
پس طوری زندگی کن که به یادت بماند”
پدرم وقتی بچه بودم بهم گفت
«اینها شب‌هایی هستند که هرگز نمی‌میرند»
پدرم به من گفت
«وقتی ابرهای رعد و برق شروع به باریدن می‌کنند
آتشی روشن کن که نتوانند خاموشش کنند
نامت را بر آن ستاره‌های درخشان حک کن”
او گفت، «برو و فراتر از سواحل ماجراجویی کن»
این زندگیت رو از دست نده
هر جا که باشی، تو را تا خانه راهنمایی می‌کنم.»
یه روز، پدرم، بهم گفت: «پسرم، نذار از دستت بره»
وقتی بچه بودم، شنیدم که می‌گفت
«وقتی پیرتر می‌شوی، قلب وحشی‌ات برای روزهای جوانی زنده خواهد ماند.»
هر وقت ترسیدی به من فکر کن”
گفت: «روزی، این دنیا را پشت سر خواهی گذاشت.»
پس طوری زندگی کن که به یادت بماند”
پدرم وقتی بچه بودم بهم گفت
«اینها شب‌هایی هستند که هرگز نمی‌میرند»
پدرم به من گفت
«اینها شب‌هایی هستند که هرگز نمی‌میرند»
پدرم به من گفت
پدرم به من گفت

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید

X
آموزش نقاشی سیاه قلم کانال ایتا