Johnny’s daddy was takin’ him fishin’
When he was eight years old.
A little girl came through the front gate
Holdin’ a fishin’ pole.
His dad looked down and smiled
Said, “We can’t leave her behind.
Son, I know you don’t want her to go
But someday you’ll change your mind”
And Johnny said
“Take Jimmy Johnson
Take Tommy Thompson
Take my best friend Bo”
“Take anybody that you want
As long as she don’t go
Take any boy in the world.
Daddy please, don’t take the girl”
Same old boy, same sweet girl
Ten years down the road
He held her tight and kissed her lips
In front of the picture show.
Stranger came and pulled a gun
Grabbed her by the arm
Said, “If you do what I tell you to
There won’t be any harm”
And Johnny said
“Take my money
Take my wallet
Take my credit cards”
“Here’s the watch that my grandpa gave me
Here’s the key to my car
Mister, give it a whirl.
But please don’t take the girl”
Same old boy, same sweet girl
Five years down the road
There’s gonna be a little one
And she says it’s time to go.
Doctor says
“The baby’s fine
But you’ll have to leave
‘Cause his momma’s
Fading fast”
And Johnny hit his knees
And there he prayed
“Take the very breath You gave me
Take the heart from my chest”
“I’ll gladly take her place if You’ll let me
Make this my last request
Take me out of this world.
God, please don’t take the girl”
Johnny’s daddy
Was takin’ him fishin’
When he was eight years old.
ترجمه فارسی
بابای جانی اون رو برده بود ماهیگیری
وقتی که هشت سال عمر داشت
یک دختر کوچک از دروازه روبرو اومد داخل
قلاب ماهیگیری هم به دست گرفته بود
پدرش به پایین نگاه کرد و لبخند زد
گفت: «ما نمیتونیم ولش کنیم.
پسر، من میدونم که تو نمیخوای دختره بره
ولی یه روزی نظرت رو عوض میکنی»
و جانی گفت:
« جیمی جانسن رو بگیر
تامی تامپسن رو بگیر
بهترین دوستم بو رو بگیر»
«هر کسی که میخوای رو بگیر
تا وقتی که اون نره
هر پسری که تو دنیا میخوای رو بگیر
بابایی لطفاً، دختره رو نگیر.»
همون پسرک اون زمان، همون دخترک شیرین
ده سال در آینده
اون محکم بغلش کرده بود و لبهاش رو بوسید
روبروی فیلمخانه
غریبهای اومد و تفنگی در اورد
دختره رو از دستاش گرفت
گفت: «اگر کاری که بت میگم رو انجام بدی
هیچکسی صدمه نمیبینه.»
و جانی گفت:
«پولم رو بگیر
کیف پولم رو بگیر
کارتای بانکیم رو بگیر»
«این ساعتی که بابابزرگم بم داده بود
این کلیدای ماشینم
آقا، باهاش دور بزن
ولی لطفاً، دختره رو نگیر.»
همون پسرک اون زمان، همون دخترک شیرین
پنج سال در آینده
قراره که یک کوچولو بیاد
و میگه که وقتش رسیده.
دکتر میگه:
«بچه حالش خوبه
ولی تو باید بری
چون که مادر داره
از بین میره.»
و جانی به زانو در اومد
و دعا کرد:
«همین نفسی که بم دادی رو از من بگیر
قلب درون سینهام رو از من بگیر.»
«من با میمنت جاش رو میگیرم اگر اجازه بدی
این رو آخرین درخواستم بکن
من رو از این دنیا بگیر.
خدایا، خواهشن درختره رو نگیر.»
بابای جانی
اون رو برده بود ماهیگیری
وقتی که هشت سال عمر داشت
نظرات کاربران