يا ساحرني دواي إنت وإنت ما تبي وصلي
يحسبوني البشر مجنون ما يدرون بي مبلي
يا ساحرني دواي إنت وإنت ما تبي وصلي
يحسبوني البشر مجنون ما يدرون بي مبلي
تعال وبوسني بعيني تعال وعطر سنيني
وبعدها روح وخليني، يا سـاحرني دواي إنت
يا ساحرني دواي إنت وإنت ما تبي وصلي (يا ساحرني)
يحسبوني البشر مجنون ما يدرون بي مبلي
يا ساحرني جبرت القلب على بعادك ولا فاده
وأنا كل ما نويت أنساك أحس أشتاق بزيادة
يا ساحرني جبرت القلب على بعادك ولا فاده
وأنا كل ما نويت أنساك أحس أشتاق
تعال وبوسني بعيني تعال وعطر سنيني
بعدها روح وخليني يا سـاحرني دواي إنت
يا ساحرني دواي إنت وإنت ما تبي وصلي
يحسبوني البشر مجنون ما يدرون بي مبلي
يا، يا ساحرني ترى قلبي بغيابك فقد أشواقه
ولا أدري وين أودي الشوق ولا إنت راضي نتلاقى
يا ساحرني ترى قلبي بغيابك فقد أشواقه
ولا أدري وين أودي الشوق ولا إنت راضي نتلاقى
تعال وبوسني بعيني تعال وعطر سنيني
بعدها روح وخليني يا سـاحرني دواي إنت
يا ساحرني دواي إنت وإنت ما تبي وصلي
يحسبوني البشر مجنون ما يدرون بي مبلي
ترجمه فارسی
ای که مرا طلسم کردی، تو دوای منی و نمی خواهی نماز بخوانی
مردم فکر می کنند من دیوانه هستم، آنها نمی دانند که من بیمار هستم
ای که مرا طلسم کردی، تو دوای منی و نمی خواهی نماز بخوانی
مردم فکر می کنند من دیوانه هستم، آنها نمی دانند که من بیمار هستم
بیا تو چشمام ببوس بیا سالهایم را خوشبو کن
پس برو و مرا رها کن، ای که مرا افسون می کنی، تو داروی منی
ای ای که مرا طلسم کردی، تو دوای منی و نمی خواهی دعا کنی (آه ای که مرا طلسم کردی)
مردم فکر می کنند من دیوانه هستم، آنها نمی دانند که من بیمار هستم
ای جادوی من، تو به زور قلبم را از تو دور کردی، اما فایده ای نداشت
هر بار که قصد فراموش کردنت را دارم بیشتر دلتنگت می شوم
ای جادوی من، تو به زور قلبم را از تو دور کردی، اما فایده ای نداشت
هر بار که میخواهم فراموشت کنم احساس میکنم دلم برایت تنگ شده است
بیا تو چشمام ببوس بیا سالهایم را خوشبو کن
پس برو و مرا رها کن جادوگر من تو داروی منی
ای که مرا طلسم کردی، تو دوای منی و نمی خواهی نماز بخوانی
مردم فکر می کنند من دیوانه هستم، آنها نمی دانند که من بیمار هستم
ای افسونگر دلم در نبود تو حسرتش را از دست داد
نمی دانم دلتنگی ام مرا به کجا می برد و تو نمی خواهی همدیگر را ببینیم
ای دلربای من، دل من در نبود تو حسرتش را از دست داد
نمی دانم دلتنگی ام مرا به کجا می برد و تو نمی خواهی همدیگر را ببینیم
بیا تو چشمام ببوس بیا سالهایم را خوشبو کن
پس برو و مرا رها کن جادوگر من تو داروی منی
ای که مرا طلسم کردی، تو دوای منی و نمی خواهی نماز بخوانی
مردم فکر می کنند من دیوانه هستم، آنها نمی دانند که من بیمار هستم
نظرات کاربران