Antes que nada te agradezco lo vivido
Por favor, déjame hablar, no me interrumpas, te lo pido
Lo que nos pasó, ya pasó, y no tuvo sentido
Y si estuviste confundido, ahora yo me siento igual
Seguramente con el tiempo te arrepientas
Y algún día quieras volver a tocar mi puerta
Pero ahora
He decidido estar sola
Se me perdió el amor a mitad de camino
¿Cómo es que te cansaste de algo tan genuino?
No trates de convencerme, te lo pido
Que ya está decidido
Nos queda lo aprendido
Tú querías salir y yo quedar contigo en casa
Tú comerte el mundo y yo solo quería tenerte
Ya ni tus amigos con los míos combinaban
Más fácil era mezclar el agua y el aceite
Dices que te hacía sentir que nunca nada me alcanzaba
Y que para mí todo era poco, insuficiente
Así que te fuiste y me dejaste un hueco aquí en mi cama
Pasa el tiempo y no puedo sacarte de mi mente
Seguramente con el tiempo me arrepienta
Y algún día quiera volver a tocar tu puerta
Pero ahora
Debo aprender a estar sola
Se nos perdió el amor a mitad de camino
¿Cómo es que te cansaste de algo tan genuino?
No trates de convencerme, te lo pido
Que ya está decidido
Nos queda lo aprendido
Se nos rompió el amor a mitad de camino
¿Cómo es que te cansaste de algo tan genuino?
No trates de convencerme, te lo pido
Que ya está decidido
Nos queda lo aprendido
ترجمه فارسی
اول از همه، از شما به خاطر آنچه تجربه کردهایم تشکر میکنم.
خواهش میکنم، بگذارید حرف بزنم، حرفم را قطع نکنید، التماس میکنم.
آنچه برای ما اتفاق افتاد، تمام شد و منطقی نبود.
و اگر گیج شده بودید، من هم الان همین حس را دارم.
مطمئناً، به مرور زمان، پشیمان خواهید شد.
و روزی، دوباره دلتان میخواهد در خانهام را بزنید.
اما حالا،
تصمیم گرفتهام تنها باشم.
عشق را در نیمه راه از دست دادم.
چطور از چیزی به این اصیلی خسته شدی؟
التماست میکنم، سعی نکن من را متقاعد کنی.
همه چیز از قبل تصمیم گرفته شده است.
ما هنوز چیزهایی را که یاد گرفتهایم، داریم.
تو میخواستی بیرون بروی، و من میخواستم با تو در خانه بمانم.
تو میخواستی دنیا را فتح کنی، و من فقط میخواستم تو را داشته باشم.
حتی دوستان تو و من دیگر با هم جور نبودند.
مخلوط کردن روغن و آب آسانتر بود.
تو میگویی من باعث شدم احساس کنی هیچ چیز برای من کافی نیست. و اینکه برای من همه چیز کوچک و ناکافی بود.
پس تو رفتی و اینجا در تختم جایی برای من باقی گذاشتی.
زمان میگذرد و من نمیتوانم تو را از ذهنم بیرون کنم.
مطمئناً، به مرور زمان، پشیمان خواهم شد.
و روزی دوباره میخواهم در خانهات را بزنم.
اما حالا.
باید یاد بگیرم که تنها باشم.
ما عشقمان را در نیمه راه از دست دادیم.
چطور از چیزی به این واقعی خسته شدی؟
التماست میکنم سعی نکن مرا متقاعد کنی.
دیگر همه چیز قطعی شده است.
ما هنوز چیزهایی را که یاد گرفتهایم، داریم.
ما عشقمان را در نیمه راه به هم زدیم.
چطور از چیزی به این واقعی خسته شدی؟
سعی نکن مرا متقاعد کنی، التماس میکنم.
دیگر همه چیز قطعی شده است.
ما با چیزهایی که یاد گرفتهایم، تنها ماندهایم.
نظرات کاربران