مجله موسیقی ملود
0

آهنگ انگلیسی The Traveller از Chris De Burgh به همراه متن و ترجمه مجزا

بازدید 411

In from the coast
Riding like the wind and racing the moon
Shadows on the road
Dancing and a-weaving like a crazy fool
A horseman is coming
Death in his heart for a rendezvous

And where the traveller goes
Nobody knows
Where the traveller goes
Nobody knows

A candle in the night
Fear on every face when he goes inside
(Maybe he’s on the run)
Get back from the bar
A stranger in town is a dangerous sight
(Maybe he’s got a gun)
“Bring a bottle of whiskey Landlord, I wanna talk for a while”

And where the traveller goes,
A cold wind blows
Where the traveller goes
A cold wind blows

There is something in his eyes,
Something in his hands
You can almost smell his revenge
And whoever he is after, it will be disaster
This man is gonna take it to the very end

Well the landlord he trembled
Staring at a face he’d seen somewhere before
(You laid him in the ground)
Suddenly remembers
A killing, yes a murder many years before
(’twas you that shot him down)
He said to a boy
“Saddle me the black I’ll meet you down below
With this man I must talk
With this traveller I’ll go
With this man I must talk
Yes with him I must go”

“There is something in his eyes,
Something in his hands
I can almost smell his revenge
And it’s me that he’s after, it will be disaster
This man is gonna take me to the very end”

And they were never seen again

ترجمه فارسی

در از ساحل
سواری مثل باد و مسابقه دادن با ماه
سایه های روی جاده
مثل یک احمق دیوانه رقصیدن و بافتن
سوارکاری می آید
مرگ در دلش برای میعادگاه
و مسافر کجا می رود
هیچ کس نمی داند
جایی که مسافر می رود
هیچ کس نمی داند
یک شمع در شب
وقتی به داخل می رود ترس در هر چهره ای وجود دارد
(شاید او در حال فرار است)
از بار برگرد
یک غریبه در شهر منظره خطرناکی است
(شاید او اسلحه داشته باشد)
“صاحب خانه یک بطری ویسکی بیاور، می خواهم کمی صحبت کنیم”
و جایی که مسافر می رود،
باد سردی می وزد
جایی که مسافر می رود
باد سردی می وزد
چیزی در چشمانش است،
یه چیزی تو دستاش
تقریباً بوی انتقام او را حس می کنید
و هر که را دنبال کند، بلا خواهد بود
این مرد کار را تا آخر پیش خواهد برد
خوب صاحبخانه او لرزید
خیره به چهره ای که قبلا جایی دیده بود
(تو او را در زمین گذاشتی)
ناگهان به یاد می آورد
یک قتل، بله یک قتل سال ها قبل
(تو بودی که به او شلیک کردی)
به پسری گفت
زینت کن سیاهی من را پایین می بینم
من باید با این مرد صحبت کنم
با این مسافر من میرم
من باید با این مرد صحبت کنم
بله با او باید بروم”
“چیزی در چشمان او وجود دارد،
یه چیزی تو دستاش
تقریبا بوی انتقامش را حس می کنم
و این من هستم که او دنبالش است، فاجعه خواهد بود
این مرد مرا تا انتها خواهد برد”
و دیگر هرگز دیده نشدند

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید

آموزش نقاشی سیاه قلم کانال واتساپ