مجله موسیقی ملود
0

آهنگ انگلیسی Yesterday When I Was Young از Andy Williams به همراه متن و ترجمه مجزا

Yesterday when I was youngThe taste of life was sweet as rain upon my tongueI teased at life as if it were a foolish gameThe way the evening breeze may tease a candle flameThe thousand dreams I dreamedThe splendid things I plannedI always built, alasOn weak and shifting sandI lived by night and shunned the naked light of dayAnd only now I see how the years ran away
Yesterday, when I was youngSo many happy songs were waiting to be sungSo many wayward pleasures lay in store for meAnd so much pain my dazzled eyes refused to see
I ran so fast that time and youth at last ran outI never stopped to think what life was all aboutAnd every conversation I can now recallConcerned itself with me, and nothing else at all
Yesterday the moon was blueAnd every crazy day brought something new to doI used my magic age as if it were a wandAnd never saw the waste and emptiness beyondThe game of love I played with arrogance and prideAnd every flame I lit too quickly, quickly diedThe friends I made all seemed somehow to drift awayAnd only I am left on stage to end the playThere are so many songs in me that won’t be sungI feel the bitter taste of tears upon my tongueThe time has come for me to pay for yesterdayWhen I was young
Yesterday, when I was youngSo many happy songs were waiting to be sungSo many wayward pleasures lay in store for meAnd so much pain my dazzled eyes refused to see

ترجمه فارسی

دیروز که جوان بودم
طعم زندگی شیرین بود، همچون باران بر زبانم
به زندگی طعنه می‌زدم، گویی بازی احمقانه‌ای است
آنگونه که نسیم شامگاهی شعله شمعی را طعنه می‌زند
هزاران رویایی که در سر می‌پروراندم
چیزهای باشکوهی که نقشه می‌کشیدم
افسوس که همیشه می‌ساختم
روی شن‌های سست و روان
شب‌ها زندگی می‌کردم و از نور عریان روز دوری می‌جستم
و تنها اکنون می‌بینم که چگونه سال‌ها می‌گریزند
دیروز، وقتی جوان بودم
چه ترانه‌های شاد بسیاری منتظر سرودن بودند
چه لذت‌های سرکشانه‌ای در انتظارم بودند
و چه دردهایی که چشمان خیره‌ام از دیدنشان سر باز می‌زدند
آنقدر سریع می‌دویدم که زمان و جوانی سرانجام به پایان رسید
هرگز لحظه‌ای از فکر کردن به چیستی زندگی دست نکشیدم
و هر مکالمه‌ای که اکنون می‌توانم به یاد بیاورم
به من مربوط می‌شد، و هیچ چیز دیگری
دیروز ماه آبی بود
و هر روز دیوانه‌وار کار جدیدی برای انجام دادن داشت
از عمر جادویی‌ام طوری استفاده کردم که انگار عصای جادویی است
و هرگز هدر رفتن و پوچیِ فراتر از آن را ندیدم
بازی عشقی که با تکبر و غرور بازی می‌کردم
و هر شعله‌ای خیلی زود سوختم، خیلی زود مُردم
به نظر می‌رسید دوستانی که پیدا کردم، همه به نحوی از من دور شدند
و فقط من روی صحنه مانده‌ام تا نمایش را تمام کنم
چه بسیار ترانه‌هایی در من هست که خوانده نخواهند شد
طعم تلخ اشک را بر زبانم حس می‌کنم
وقت آن رسیده که تاوان دیروز را بدهم
وقتی جوان بودم
دیروز، وقتی جوان بودم
چه بسیار ترانه‌های شاد منتظر سرودن بودند
چه بسیار لذت‌های سرکش در انتظارم بودند
و چه بسیار درد که چشمان خیره‌ام از دیدنشان سر باز می‌زدند

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید

X
آموزش نقاشی سیاه قلم کانال ایتا