ترجمه فارسی
باران ملایمی که باد با خود میآورد، هنگام غروب، خیابانها را خیس میکند. قطرات باران را پاک میکنم، چشمانم به طرز غیرقابل توضیحی به بالا نگاه میکنند و به چراغهای تنهای خیابان خیره میشوند. این خاطرات غمانگیز هستند که دوباره زنده میشوند و آرزوهای بیشماری را برمیانگیزند. لحظات زودگذر شادی از گذشته هنوز بر چهرهام نقش بستهاند. کاش آن موقع میدانستی که این حرفهای از ته دل من است.
من عاشق چشمان گیرای تو، خندههای دلربای تو هستم. کاش میتوانستم دوباره صورت دوستداشتنی تو را به آرامی نوازش کنم، دست در دست هم، و حرفهای شیرین زمزمه کنیم، درست مثل دیروز، تو و من.
من که سرشار از آرمان بودم، زمانی بسیار عجول بودم و اغلب شکایت میکردم که دوست داشتن او به معنای آزادی نیست. کاش آن موقع میدانستی که این حرفهای از ته دل من است.
هر شب، تنها، بیهدف، با احساس سرمای شدید پرسه میزنم. در گذشته، برای خودم تقلا میکردم، و هرگز درد او را نمیدانستم.
نظرات کاربران